آينده دموكراسى غربى در سايه صعود چین
در دنیایی که رژیمهای اقتدارگرا مشتاقند روی جنگ ایدئولوژیک و مادی خود علیه دموکراسی سرمایهگذاری کنند، در حالی که کشورهای دموکراتیک عموماً از دفاع از ارزشهایشان خودداری میکنند، دموکراسی ناگزیر به زوال است
این روزها چین در تلاش است تا نقش صلحساز جهانی را ایفا کند. با این حال، کارنامه وحشتناک دموکراسی و حقوق بشر پکن از زمان انقلاب کمونیستی 1949، ظهور یک هیولا در صحنه جهانی را پیشبینی میکند.
در شرایطی که پکن به عنوان یک بازیگر بینالمللی به طرزی فزاینده قاطعانهتر عمل میکند و نظم جهانی با محوریت آمریکا را به چالش میکشد، سؤالاتی مطرح میشود مبنی بر اینکه چه اتفاقی میافتد اگر چین به هژمون جهانی تبدیل شود؟ و آیا در صورت قدرت گرفتن چین، دموکراسی در سراسر جهان دوام خواهد آورد؟
برخی کارشناسان قرن بیست و یکم را «قرن چینی» میدانند، چرا که پکن پتانسیل مادی، صبر استراتژیک و عزم لازم برای تبدیل شدن به یک هژمون را نشان داده است. چین ظرافتهایی به خرج میدهد که نزدیکترین متحدانش، یعنی ایران و روسیه، فاقد آن هستند. چین تاکنون بدون شلیک یک گلوله یا آغاز جنگ، قدرت خود را از طریق دیپلماسی، اقتصاد و فناوری در صحنه جهانی نشان داده است. البته باید تاکید کرد که در پشت این نمای متعارف، کلی اِعمال قدرت سیاسی، زور نظامی، نفوذ و جاسوسی نیز وجود دارد.
چین اخیراً با قرار دادن خود در متن تلاشهای صلحسازانه بر سر برخی از درگیریهای طولانیمدت در سراسر جهان، جایگاه بینالمللی خود را بهبود بخشیده است. پکن از نزدیکی سعودی و ایران حمایت کرده است، و اقدامات زیادی برای حل مناقشه میان ریاض و تهران بر سر جنگ داخلی یمن انجام میدهد. اینها همه ضربهای به اعتبار ایالات متحده و سازمان ملل است، که تلاشهای مشترکشان برای پایان دادن به درگیری خونین یکدههای یمن تاکنون بینتیجه بوده است.
در غیاب حضور روحیهبخش و همچنین بازدارنده آمریکا در منطقه، کشورهای بیطرف یا هوادار غرب احتمالاً برای کسب امنیت به سمت چین متمایل خواهند شد. از آنجایی که ثبات خاورمیانه با منافع جدید پکن همسو است، میتوان انتظار داشت که نظم نوظهور با محوریت چین، آبهای متلاطم عرصه درگیری ایران و عربها را، البته با استثناء آشکار إسرائيل، حداقل برای مدتی آرام کند.
پس از پایان جنگ جهانی دوم، خاورمیانه عمدتاً حوزه نفوذ آمریکا بود. اما از زمان پایان جنگ سرد، ایالات متحده به طور نامتوازن اما تدریجی از منطقه خارج شده است. برای بسیاری در واشینگتن، خاورمیانه آن ارزش استراتژیک در دوران جنگ سرد را ندارد. به همین دلیل است که ایالات متحده در تلاش است تا برای مقابله با قدرتگیری چین در خاور دور، به سمت آسیا چرخش کند. از قضا به نظر میرسد که پکن مشتاق پُر کردن «خلاء ابرقدرت» در خاورمیانه است.
چین همچنین در تلاش برای میانجیگری صلح بین روسیه و اوکراین است. پکن تاکنون فقط به سخنپراکنی درباره صلح پرداخته است. در حالی که پیشنهاد میانجیگری بین کییف و مسکو را مطرح میکند، اما گزارش شده است که تسلیحات، هواپیماهای بدون سرنشین و کمکهای مالی به روسیه ارائه میکند. اما اگر چین به این نتیجه برسد که ایفای نقش صلحساز در جبهه جنگ اروپایی باعث افزایش وجهه جهانی آن خواهد شد، میتواند رویکرد متفاوتی اتخاذ کند. به خصوص اگر غرب از جنگ عقبنشینی کند، چنانکه که برخی شواهد نشان میدهد، نقش چین به عنوان صلحساز میان روسیه و اوکراین میتواند جدیتر شود.
صلحی که پکن برقرار کند طبیعتاً به نفع مسکو خواهد بود، اما نه آنقدر ناعادلانه که تمام انگیزههای کییف را از بین ببرد. به هر حال، این روزها ولادیمیر پوتین به شدت به شی جینپینگ متکی است، و بر این اساس پکن میتواند امتیازاتی برای اوکراین مطالبه کند که کرملین نمیتواند آنها را نادیده بگیرد. باید توجه داشت که نیات چین در اینجا بسیار فراتر از امتیاز دادن به متحد دیرینه خود است. پکن مایل است خود را به عنوان یک ابرقدرت منصف و معقول معرفی کند که غرب و بقیه جهان میتوانند به عنوان «کلانتر جدید شهر» به آن مراجعه کنند.
چین در حال حاضر تلاش میکند از رویارویی مستقیم با آمریکا اجتناب کند، چرا که ایالات متحده قدرت نظامی و اقتصادی پیشرو جهان است و هنوز هم برتری قابل توجهی نسبت به چین دارد. بنابراین، اگرچه جنگ سرد جدید بین ایالات متحده و چین ادامه خواهد یافت و نبرد لفظی میان واشینگتن و پکن، به ویژه بر سر مناقشه تایوان، داغتر خواهد شد، اما این لزوماً به درگیری نظامی نخواهد انجامید. با این حال، از آنجایی که تعامل بینالمللی و تعهد جهانی آمریکا بهطرز فزایندهای رو به کاهش است، اوضاع میتواند در آینده تغییر کند.
با قضاوت بر اساس آنچه امروز مشاهده میکنیم، دموکراسی میتواند در میانمدت در سراسر جهان افول کند. در دنیایی که رژیمهای اقتدارگرا مشتاقند روی جنگ ایدئولوژیک و مادی خود علیه دموکراسی سرمایهگذاری زیادی کنند، در حالی که کشورهای دموکراتیک عموماً از دفاع از ارزشهایشان خودداری میکنند و در عوض به منطق کوتهبینانه و کوتاهمدت سود و هزینه متوسل میشوند تا از درگیری قریبالوقوع اجتناب کنند، که معمولاً به کاهش تاثیرگذاری آنها بر رویدادهای جهانی میانجامد، دموکراسی ناگزیر به زوال است.
علاوه بر این، اگرچه چین تاکنون خود را از مداخله صریح در امور داخلی کشورهایی که به دلایل مختلف تحت نفوذ آن قرار گرفتهاند بازداشته است، اما تضمینی وجود ندارد که پس از دستیابی به هژمونی جهانی، به این سیاست پایبند بماند. پکن احتمالاً تلاش خواهد کرد تا وابستگان خود را مانند خود کند. این تقریباً در ایرانِ همسو با چین اتفاق افتاده است، اما میتواند برای بسیاری از کشورهای آسیای جنوبی، خاورمیانه، آفریقا و آمریکای جنوبی نیز روی دهد.
ظهور چین و متحدانش در عرصه جهانی را افزایش گرایشهای راستگرایانه و انزواطلبانه در غرب و باقی جهان دموکراتیک میتوانند تقویت کنند. سیاستهای راست افراطی و پوپولیستی تاکنون به فرسایش دموکراسی در ایالات متحده و اتحادیه اروپا انجامیده است. علاوه بر این، پوپولیستها معمولاً رویکردی مماشاتگرانه در قبال دیکتاتورها اتخاذ میکنند، چرا که به دلیل ترجیح تمرکز بر مسائل محلی و ملی در برابر مسائل جهانی، تمایل دارند حقوق بشر و دموکراسی در سراسر جهان را از اولویت خارج کنند. بدین ترتیب، غرب چه در قالب محافظهکارانه و چه در قالب پیشروانه خود، امروزه کمتر مداخلهگر و بهطور فزایندهای انزواطلب شده است.
چشمانداز هجوم همهجانبه اقتدارگرایی علیه غربِ سردرگم و درگیر با خود آینده روشنی برای دموکراسی در سراسر جهان پیشبینی نمیکند. با این حال، غرب نمیتواند مدام به این سیر قهقرایی ادامه دهد. هنگامی که آشکار شود تهدید دیکتاتورها علیه غرب حیاتی است، و تنها نابودی محتوم در پیش است، به احتمال زیاد یک تغییر پارادایم در غرب روی دهد که منجر به بازتنظیم منابع و نیروها برای رویارویی همهجانبه با چین و متحدانش میشود.
دموکراسیخواهی فزاینده مردم ستمدیده ممالک استبدادی را نیز باید به این رویداد اضافه کرد. بسیاری از مردم چین، روسیه و ایران، و همچنین مردمان کشورها و مناطق تحت نفوذ یا کنترل آنها مانند هنگکنگ، اوکراین، افغانستان و آسیای مرکزی به دنبال آزادی و دموکراسی هستند. هنگامی که اقدامات همهجانبه غرب برای مقابله با مستبدان در کنار مقاومت سیستماتیک و انقلاب نهایی ستمدیدگان علیه رژیمهای دیکتاتوری قرار گیرد، آنگاه و تنها در آن صورت پیروزی لیبرالیسم و دموکراسی در سراسر جهان به یک امکان واقعی تبدیل میشود.
*این جستار ترجمه فارسی مقالهای انگلیسی به قلم نگارنده است که در وبسایت موسسه تحلیل سیاست بینالملل «Fair Observer» در آمریکا منتشر شده است.