در پی حملات 11 سپتامبر و اعلام آمادگی دولت بوش برای نابودی سازمان القاعده در افغانستان، ایدههایی مطرح شد که خواهان اجرای عملیاتی محدود و تحت پیگرد قرار دادن رهبران این سازمان بود. توجیه مطرح کنندگان این رویکرد آن بود که نباید جریانات افراطی جهان را تحریک کرده و به سمت اجرای عملیات تلافیجویانه سوق داد.
دولت وقت آمریکا اما خوشبختانه بر تصمیمش برای نابودی القاعده پایبند ماند و این سازمان را در همکوبید و رهبران آن را که آخرشان ایمن الظواهری بود حذف فیزیکی کرد.
سناریوی قابل تصور دیگر این است که اگر به بهانه عدم تحریک جریانات افراطی، دست به این کار نمیزد، اوضاع فاجعهباری بروز میکرد.
نیویورک در سال 2010 شاهد بروز قضیهای بیسابقه بود که طی آن تظاهرکنندگان نسبت به ساخت مسجد و مرکز فرهنگی اسلامی در منطقه «گراند زیرو» در نیویورک در نزدیکی مکان انفجارهای 11 سپتامبر، اعتراض کردند.
آنان در اعتراض خود محق نبودند اما دوراندیشی ایجاب می کرد که در این خصوص نیز تصمیم مقتضی گرفته شده و مسجد به مکان دیگری انتقال یابد تا احساسات تحریک شده، فروکش کند.
البته فیصل عبدالرئوف امام جماعت این مسجد نه فقط توجیه «افراطیها را تحریک نکنید» را به کار گرفت بلکه دامنه این توجیه را به این شکلی گسترش داد که «مسلمان جهان را تحریک نکنید.»
او مسلمان را طوری به تصویر کشید که گویی آنان افراد متوحشی هستند که منتظر فرصتی برای نابود کردن رقبای خود به دلیل صرفا «اختلاف دیدگاه» هستند. مکان بنای این مسجد عملا تغییر نکرد و تهدیدات مطرح شده از سوی این امام جماعت عصبانی نیز به وقوع نپیوست.
«عدم تحریک تروریستها یا افراطیها» به عنوان توجیهی برای سازش با آنها و به رسمیت شناختن توان و مشروعیت دادن عینی آنها، به کار گرفته میشود. ما عملا شاهد بودیم که باورمندی به این ایده خطرناک و تسلیم شدن به آن، باعث شد برخی کشورهای عربی و اسلامی زیر کنترل کامل این گروهها قرار گیرند.
این روند از موضوع «تحریک» آغاز شده و به تدریج به گسترش و تحمیل دستورکارهای تندروانه در عرصه واقع تبدیل میشود که رها شدن از آن کار سادهای نیست.
در دوره فعالیت روزنامهنگاریام، یکی از مبلغان این ایده که درعین حال نماینده پارلمان بود را یافتم که همین توجیه «تحریک» را در مورد مطالب کتابهای درسی، پوشش زنان، آموزش زبان انگلیسی و حتی دیالوگ روشنفکران لیبرال و خلاصه هر موضوعی که با آن برخورد میکرد، مورد استفاده قرار میداد؛ بر این این مبنا که نباید افراطیها را تحریک کرد. اما او عملا در حال اجرای دقیق برنامه افراطیها بود.
یکی از داستانهای ناگوار افراطیون این بود که یکی از آنان هر وقت چشمان یک زن نقابپوش را میدید، تحریک میشد و میگفت: «چرا دو چشم؟ خانمها با یک چشم هم میتوانند در بازار خرید کنند.»
بخش خطرسازتر این نگرش را در ایدههای غربی حتی در دانشگاههای معروف شاهدیم که بازتاب نظریه «عدم تحریک افراطیها» با استفاده از گزارههای براق آکادمیک است. ایده یکی از نویسندگان در مورد تقسیم گروههای تروریستی به شاخههای تندرو و میانهرو برای رخنه به داخل آنان و ترغیب دولت آمریکا را به گفتوگو با شاخه موسوم به میانهرو، مرا به حیرت انداخت.
ایده « تحریک»، شوربختانه تا جایی جلو رفته که انتقاد و ملامت را متوجه قربانیان تروریستها کرده و آنها عامل برافروخته شدن خشم تروریستها میداند. با این روش میتوان بر ذهنیت دانشجویان حتی در معروفترین دانشگاههای جهان نیز تاثیر گذاشت. نیل فرگسن، تاریخنگار معروف میگوید که یک بار به عنوان استاد جایگزین به جای یکی از اساتید دانشگاه برکلی، سر کلاس رفت و در مورد علل دینی حوادث 11 سپتامبر سخن گفت ولی بلافاصله متوجه بیمیلی و ناخشنودی دانشجویان نسبت به این حقایق شد. آنها علل دیگری از جمله «واکنش به امپریالیسم آمریکا» که به مخیله آنها تزریق شده بود را ترجیح میدادند.
به عبارت دیگر ، این امپریالیسم بود که بن لادن، الظواهری، سلیمانی و دیگر رهبران تروریسم جهان را تحریک کرده و آنها را به تروریست تبدیل کرد؛ به این معنا که بدون وجود استعمار و امپریالیسم ادعایی، این افراد، کبوتران صلح بوده و یا در عرصه محیط زیست فعالیت میکردند!
بهانه«تحریک» چیزی جز فریبکاری و نیرنگی خطرساز نیست زیرا افراطیها نیازی به تحریک ندارند چراکه ذهنیت آنها حامل ایدههای تندروانه است. این افراد به دستور العملهایی باور دارند که در صدد پیاده کردن آنها درعرصه واقع هستند. تلاش برای جلب رضایت یا کاستن از احساسات خشمگینانه آنها به معنای امتیازدهی به آنهاست. تنها ترویست تحریک نشده، همان تروریست مرده است.
منبع: الشرق الاوسط
ترجمه: العربیه فارسی