تصویر فردای ایران در آینهٔ امروز روسیه
پرچی زاده: شعارهایی همچون «رضاشاه، روحت شاد»، و «ای شاه ایران، برگرد به ایران» در راستای برنامه حسابشدهٔ دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی به منظور کانالیزه کردن اعتراضات مردمی و بهرهبرداری از آنها در حال و آینده است.
در طول تاریخ مدرن جهان، ایران همیشه با یک گام فاصله پشت سر همسایه شمالی خود روسیه در اتخاذ رویکردهای سیاسی تقریبا مشابه قرار داشته است. بنابراین چندان بیراه نیست اگر بگوییم که تصویر فردای ایران را میتوانیم در آینه امروز روسیه مشاهده کنیم. از قضا شواهد کنونی نیز به همان سو اشاره میکنند.
ایران و روسیه دو کشور کهن با سنتهای حکومتی اقتدارگرایانه از نوع «استبداد شرقی» و دارای ساختار اجتماعی ارباب-رعیتی بودند که «رنسانس» و سپس «عصر روشنگری» به سبک اروپای غربی را تجربه نکردند، و گزارههای سیاسی-مذهبی-فرهنگی استبدادی قرون وسطایی خود را تا اوایل قرن بیستم حفظ کردند. رعیتداری در هر دو کشور بسیار دیرتر از جهان متمدن، در روسیه در اواخر قرن نوزدهم و در ایران در اوایل قرن بیستم منسوخ شد.
معترضه بگویم که اصطلاح «فئودالیسم» که برخی مورخان و جریانهای سیاسی برای نامیدن برهههایی از تاریخ ایران و روسیه به کار بردهاند از منظر فنی دقیق نیست، چرا که فئودالیسم یک ساختار سیاسی-اقتصادی ویژه اروپای غربی در قرون وسطاست که مشخصات و کارکردهای خاص خودش را دارد. با این وجود، چون در تاریخ ایران و روسیه جنبه ارباب-رعیتی همچون فئودالیسم اروپای غربی برجسته است، این اصطلاح را معمولا به صورت جایگزین و بدون دقت علمی درباره این دو کشور نیز به کار میبرند.
ایران و روسیه هر دو بدون توسعه سیاسی دموکراتیک به سبک اروپای غربی و آمریکای شمالی، تا حد ممکن مظاهر صنعت و فناوری غربی را اتخاذ کردند. روسیه از دوران پطر کبیر در اوایل قرن هجدهم و ایران در عصر ناصری در نیمه دوم قرن نوزدهم این فرآیند را آغاز کردند. مدرنیزه شدن روسیه باعث برتری نظامی و سیاسی آن بر همسایه جنوبی خود ایران در تمام طول دوران مدرن شد.
در پی صنعتی شدن نصفهنیمه و اتخاذ نیمبند افکار سیاسی و فرهنگی غربی، منورالفکران و بخشی از مردم هر دو کشور در آغاز قرن بیستم علیه رژیمهای سلطنت مطلقه، که مشروعیت خود را تا حدود زیادی از مذهب غالب میگرفت، انقلابهای شبهلیبرال کردند، که دستاوردهای آن و حکومتهایی که از دل آنها برآمد، در هر دو کشور دیری نپایید. در ایران، حکومت مشروطه با ظهور رژیم اقتدارگرای پهلوی ظرف دو دهه تعطیل شد؛ و در روسیه بولشویکها جمهوری سوسیال دموکراتیک کرنسکی را در عرض تنها چند ماه سرنگون کردند.
هر دو کشور سپس انقلابهای ایدئولوژیک ضدغربی را پشت سر گذاشتند که منجر به روی کار آمدن حکومتهای تمامیتخواه سرکوبگر و توسعهطلب شد. در روسیه، با نظر به ابرقدرت بودن کشور و نزدیکی آن به مراکز فکری اروپا، تحول کمونیستی در نیمه اول قرن بیستم روی داد. در ایران، با توجه به وابسته بودن کشور و نفوذ سنگین آمریکا در عمده دوران جنگ سرد، تحول اسلامگرایانه در اواخر قرن بیستم صورت گرفت.
روسیه پس از سرخوردگی از کمونیسم، بعد از هفتاد سال به ناسیونالیسم تزاری ارتجاع کرد. در غفلت آمریکا و باقی غرب که تصور میکردند با شکست دادن اتحاد جماهیر شوروی و خاتمه دادن به «جنگ سرد» برای همیشه به تهدید روسیه پایان دادهاند، بخش چشمگیری از دستگاه امنیتی رژیم سابق کمونیستی موفق شد خودش را در قالب جریانی ناسیونالیستی که با غرب تخاصم نداشت، سازماندهی مجدد کرده و در نهایت خود را بر روسیه حاکم کند. با حاکم شدن کامل این جریان به رهبری ولادیمیر پوتین، دشمنی دستگاه سیاسی روسیه با غرب و درگیری نظامی و امنیتی آن با دنیای دموکراتیک حتی شدیدتر از دوران کمونیسم آشکار شد.
ناسیونالیسم پوتین و خطر «فاشیسم»
ناسیونالیسم روسیه امروزه به «فاشیسم» پهلو میزند. بنیاد آن نسخهای بهشدت محافظهکارانه از مذهب ارتودوکس روسی است که از اساس با دموکراسی ناسازگار است، و حقوق بشر و حقوق مدنی مدرن از جمله حقوق اقلیتهایی قومی و مذهبی و جنسی را در این کشور به رسمیت نمیشناسد. در عین حال، حکومت پوتین ریوَنشیستی و امپریالیستی عمل میکند، و با اعمال فشار شدید سیاسی و نظامیگری قصد بازگرداندن قلمروهای تاریخی امپراطوری تزاری به روسیه را دارد. قهرمانهای حکومت پوتین نه لنین و استالین، که پطر کبیر و پوتمکین هستند.
ناسیونالیسم افراطی اسلامگریان ایران
جامعه ایران امروز گرچه هنوز با حکومت اسلامگرایان دست و پنجه نرم میکند، اما سرخوردگی از ایدئولوژی مذهبی و نوستالژی برای اقتدار موهوم باستانی و تاریخی آن را آماده گذار به نوعی ناسیونالیسم افراطی و امپریالیستی کرده است که روسیه هماینک در آن به سر میبرد. الان که جمهوری اسلامی کماکان تاخت و تاز میکند، تصور چنین سناریویی برای بسیاری دشوار است. اما حقیقت این است که رژیم اسلامگرا، با عمیقتر شدن بحرانهای بنیادیاش، که نمودش را میشود در تظاهرات نسبتا پیوسته عمومی علیه آن طی سالیان اخیر مشاهده کرد، به علاوهٔ تضعیف احتمالی حامیان بینالمللیاش، آینده روشنی ندارد، و در نهایت مجبور میشود برای حفظ هسته خود، مثل رژیم کمونیستی شوروی سابق «استحاله» شود.
بر مبنای شواهد، استحاله مورد نظر به این شکل خواهد بود که هسته نظامی-امنیتی رژیم، با قربانی کردن بخشی از خودیها و برکشیدن بخشی از «آپوزیسیون»، بر تن اقتدارگرایی و امپریالیسم اسلامگرایانهٔ فعلی رخت ناسیونالیسم میپوشاند تا مشروعیت آن را نزد بخشی از جامعه ایران امتداد بخشد. توسعهطلبی اسلامگرایانه آنگاه به ریونشیسم ناسیونالیستهایی تبدیل خواهد شد که سودای احیای امپراطوری «ایران باستان» را در سر میپرورانند، و تعرض به همسایگان ایران را به منظور امپراطوریسازی ادامه خواهند داد. «شیعهگری»، این بار در قالب عنصر قوامدهندهٔ ناسیونالیسم، کماکان یکی از عوامل بنیادی حکومت جدید خواهد ماند.
حقیقت این است که رژیم اسلامگرا مدتهاست که توانسته با سرمایهگذاری گسترده، بخش چشمگیری از مخالفان خود، که از نظر رویکرد سیاسی محافظهکارانه با رژیم اشتراکات فراوانی دارند، را همدست و همداستان خود کند. جو غالب بر «آپوزیسیون»، که نمود آن را در رسانههای ریز و درشت فارسیزبان میبینیم، جو تبلیغ نمادهای ناسیونالیسم اقتدارگرای تاریخی، از هخامنشی تا پهلوی است. جریان ظاهرا بیپایان فیلمهای «مستند» برخی شبکهها درباره مزایای حکومت شاهنشاهی، مدام کلیدواژههای سپاه پاسداران همچون «امنیت» و «اقتدار» را تکرار میکنند. این تلویزیونها که با سرمایههای کلان مجهول بهیکباره همچون قارچ سر برآوردند، قطعا از آبشخور امنیتی جمهوری اسلامی تغذیه میشوند.
شعارهایی همچون «رضاشاه، روحت شاد»، و «ای شاه ایران، برگرد به ایران» که طی یک دهه اخیر در جریان تظاهرات ضدحکومتی در ایران به گوش میرسد یا روی در و دیوار به چشم میخورد، و بخش بزرگی از رسانههای فارسیزبان ظاهرا مخالف جمهوری اسلامی آنها را برجسته کرده و مدام تکرار میکنند، و حتی در بعضی از رسانههای بینالمللی نیز برای چنین شعارهایی آگهی تبلیغاتی منتشر میشود، در راستای برنامه حسابشدهٔ دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی به منظور کانالیزه کردن اعتراضات مردمی و بهرهبرداری از آنها در حال و آینده است.
با نظر به این شواهد، اگر اتفاق خاصی نیفتد، و اگر قضایا روال فعلی خود را بهطور کامل طی کنند، این احتمال وجود دارد که بر خلاف آلمان و ژاپن که با مداخله مستقیم آمریکا به دموکراسی رسیدند، و مثل روسیه که آمریکا حاضر نشد در آن مداخله مستقیم کند، استحاله بعدی حکومت در ایران به سوی ناسیونالیسم افراطی باشد. این البته مشروط به این است که رفتارهای تهاجمی سالهای اخیر روسیه در برابر غرب، دنیا را وارد مرحله جدیدی از جنگهای جهانی نکند، که در آن صورت سرنوشت حکومت در ایران نیز میتواند تحتالشعاع قرار بگیرد.
در نهایت، مسیر قضایا به هر سمتی که برود، یکتا بغرنج بنیادی تاریخ معاصر ایران که مردم این کشور و همسایگان و باقی جهان را به گرفتاریهای عدیده دچار کرده و به ستوه آورده است، «کمبود اقتدار» در ایران نیست، بلکه «نبود دموکراسی» است. تا دموکراسی در ایران مستقر نشود، آب خوش از گلوی مردم این کشور و خاورمیانه و عموم جهانیان پایین نخواهد رفت.