نظام بینالمللی کنونی زاییده یک مرحله طولانی از جنگهای مذهبی است که سی سال بین مسیحیان کاتولیکها و پروتستانها به طول انجامید.درنهایت گروههای درگیر به این نتیجه رسیدند که کسی در جنگ پیروز نمیشود، هیچگونه رونق اقتصادی حاصل نمیشود و افراطگرایان دینی به جنگهای خود ادامه میدهند.
اینجا بود که با پیمان وستفالی در سال 1648 هسته اولیه و طرح ابتدایی اروپای مدرن بنا گذاشته شد؛ طرحی که پس از آن به ساختار اساسی نظام بینالمللی تکامل یافت. مهمترین اصول این معاهده همان چیزی است که امروزه مورد اجرا قرار میگیرد، عدم تعرض به حاکمیت دولتها وتحمیل نکردن مذهب با زورگویی به هدف پایان دادن به خونریزیها توسط فرقههای متخاصم مذهبی.
در آن زمان ایده وفاداری ملی افراد درون مرزهای جغرافیایی مشخص به وجود آمد و شاهد اولین بذرهای سکولاریسم -که با جدایی کلیسا از دولت آغاز شد- بودیم. از آن پس، کشورها حق انتخاب نظام سیاسی و اقتصادی خود بدون دخالت و تعرض از سوی نیروهای خارجی را تجربه کردند. از این دوره به بعد ، هر چیزی که باعث پایان دادن به خونریزی و محافظت از مرزهای کشور و کنترل افراط میشد، مورد استقبال قرار گرفت.
اما این سیستم جدید از همان آغاز دشمنانی داشت. بارزترین آنها روسیه آن دوره بود. بهانهاش هم این بود که پیمان وستفالی فقط به نفع مصالح غربیها است و آینده را طبق تصور آنها ترسیم میکند، ولی قدرتهای غرب توانستند از این مجموعه آموزههای سیاسی محافظت کرده و آن را گسترش و ترویج دهد.
بریتانیای بزرگ نقش اساسی را در حمایت از این نظام بینالمللی بر عهده گرفت و پس از کاهش توان بریتانیا، ایالات متحده آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم عهدهدار این مسئولیت شد، تا جایی که به این سیستم لقب نظام آمریکایی و نه فقط لیبرال، داده شد. اما این سیستم، شاید برای اولین بار، با ظهور چین و امضای توافق اخیرش با ایران، با یک تهدید واقعی مواجه است.
وقتی اخیراً از رئیس جمهور آمریكا در مورد این توافق سوال شد ، او گفت كه سالهاست نگران آن است. نگرانی او از به چالش کشیده شدن نظام آمریکایی ریشهدار در منطقه توسط چینیها است. وزیر خارجه چین با انتقاد از وی گفت: نظام بینالمللی بر اساس قوانین آمریکا بنا نهاده شده است.
اکنون نشانههایی از یک مواجهه را می بینیم که وزیر امور خارجه مشهور آمریکا، هنری کیسینجر نسبت به آن هشدار داد و گفت که بزرگترین چالش برای هر رئیس جمهوری در آمریکا عدم ورود به یک جنگ نظامی با پکن است، اما در عین حال محدود کردن نفوذ چین و وارد کردنش به نظام بینالمللی که صدها سال پیش اروپایی ها و آمریکایی ها طراحی کردند، نیز یک چالش است. از طرف دیگر، چینی ها به دنبال طراحی نظام بینالمللی ویژه خود هستند.
اگر به تاریخ برگردیم ، داستان دولت نیکسون با چین داستانی ایدهآل از نحوه مدیریت نزاعهای بینالمللی در سطوح بالا است. واشینگتن در آن زمان تصمیم گرفت كه با چین و اتحاد جماهیر شوروی نزدیک شود تا این دو قدرت علیهاش متحد نشوند. آمریکا فهمیده بود که اتحاد دو قدرت تأثیرگذار به ناچار به منافعش آسیب میرساند و نفوذش را محدود میکند. بنابراین نزدیکی آمریکا به چین در ابتدا باعث شد اتحاد جماهیر شوروی احساس انزوا کند و به این خاطر تلاش کرد تا یک رابطه متعادل با آمریکاییها ایجاد کند و این همان چیزی است که اتفاق افتاد. از آن زمان، یعنی از دهه هفتاد قرن گذشته ، جهان وارد یک حالت تعادل و یک مرحله طولانی از ثبات، عاری از جنگ و درگیری شد؛ موضوعی که منجر به رونق اقتصادی بیسابقهای شد. پس از آن مرحله جهانیشدن و ما بعد از آن آغاز شد.
اما اکنون ممکن است شاهد یک مرحله جدید در صحنه بینالمللی باشیم و احتمالا دولت بایدن یک روش جدید برای مقابله با این مسائل اتخاذ کند. روشی برای بازبینی خود آمریکا و در عین حال رابطهاش با متحدان سنتی خود. همچنین رابطه بد آمریکا با روسها (پس از آنکه بایدن پوتین را قاتل توصیف کرد، بدتر هم شد) و نیز با چینیها، همانطور دیدیم چگونه وزرای خارجه ایالات متحده و چین متقابلا یکدیگر را در مقابل دوربینها سرزنش کردند.
چگونه دولت بایدن با این همه معضلات نگران کنندهای که خواب را از چشمان رئیس جمهوری ربوده، برخورد خواهد کرد؟
میتوان گفت که از نظر چشمانداز بین المللی و استراتژیک، بیش از یک جریان در داخل دولت آمیرکا وجود دارد. اولین جریان همانی است که رئیس جمهور بایدن آن را نمایندگی میکند و آن اعتقاد روحی عمیقش به اتحاد با اروپا و حفظ نظام آزاد لیبرالی است که در آن قدرت آمریکا بدون هیچ رقابتی رشد می کند.
اما بایدن تحت فشارهای جریان چپ و گروههای مخالف سیاست خارجی سنتی است که از میخواهند از روسیه به دلیل مداخله در انتخابات، انتقام بگیرد. این مساله میتواند دلیل قاتل خطاب کردن پوتین از سوی بایدن را تفسیر کند. گر چه این حرکت برای جلب رضایت توده های حزبی خشمگین بود، اما از نظر سیاسی هیچ منفعتی ندارد. اگر بایدن در صحنه بین المللی پیروز شود ، شاهد رویارویی آینده با چین خواهیم بود.
به علاوه این، یک جریان قوی دیگر در درون حزب دموکرات و درون دولت وجود دارد که میگوید ما در دوران نظام پسا-آمریکایی زندگی می کنیم و قدرتهای دیگری، به ویژه چین، برای مشارکت در مدیریت جهان در حال ظهور هستنند. آنها معتقدند که آمریکاییها به تنهایی نمیتوانند نقش پلیس جهان را ایفا کنند و بهتر است که پلیس چینی در کنترل امور جهان به آنها کمک کند.
اما قدرتهای بزرگ وقتی که ظهور میکنند، شرایط و ارزشهای خود را به جهان تحمیل میکنند و به سهم کوچکی از نفوذ سیاسی و دستاوردهای اقتصادی اکتفا نمیکنند. این همان چیزی است که مقامات چینی در دوره گذشته بارها ابراز داشتهاند؛ پاره کردن کاغذ همان پیمان قدیمی که اروپاییها نیم قرن پیش امضا کردند و روس ها و چینی ها در آن نقشی نداشتند.
آیا این انتقامی است که 500 سال به تأخیر افتاده؟ هنوز کسی جواب این سوال را نمیداند.
منبع: الشرق الاوسط
ترجمه: العربیه فارسی