جاهطلبیهای هژمونیک رژیم ایران در خاورمیانه بستگیِ تام و تمام دارد به «هلال شیعه». به همین دلیل است که رژیم اسلامگرا حفظ نفوذش در سوریه را اولویت اصلی خود میداند. برای در هم شکستن امپریالیسمِ تمامیتخواهانهٔ رژیم ایران در خاورمیانه و فراتر از آن، باید ابتدا این رژیم را از سوریه بیرون راند.
هلال شیعه یک منطقهٔ ژئوپلیتیکی فرضی است که تشکیل شده از بحرین، ایران، عراق، سوریه و لبنان. این کشورها اکثریت جمعیت شیعهٔ خاورمیانه را در خود جای دادهاند. علاوه بر آنها، در خارج از خاورمیانه، پاکستان و افغانستان و آذربایجان هم دارای جماعات نسبتا بزرگ شیعه هستند؛ حوثیهای یمن نیز خویشاوندی دوری با شیعیان دارند. آن پنج کشورِ خاورمیانهایِ فوقالذکر بر روی نقشه یک منحنی پیوسته تشکیل میدهند که از بحرین در جنوب شرقی تا لبنان در جنوب غربی کشیده شده. این منحنی به «هلال شیعه» مشهور است.
این اصطلاح را ظاهرا پادشاه اردن، ملک عبدالله دوم، در اوایل هزارهٔ جدید برای توصیف دخالتهای رژیم ایران در عراق ابداع کرد. با این وجود، دستکم از دههٔ 1960 تاکنون مفاهیم مشابهی در واژهنامهٔ فکری و سیاسی منطقه وجود داشته. در آن زمان اسلامگرایان ایرانی مبارزهٔ مسلحانهٔ ایدئولوژیکِ گستردهای را آغاز کردند برای ایجاد یک ابر-واحدِ ژئوپلیتیکیِ فراملیِ اسلامگرایانه – به اصطلاح یک امپراطوری شیعی – در کشورهای با جمعیتِ حداکثریِ شیعه، و قرار بود ایران قلب تپندهٔ امپراطوری شیعی باشد.
سوریه بخش قابل توجهی از این منحنی را به خود اختصاص داده، که آن را به استراتژیکترین نقطهٔ هلال شیعی تبدیل کرده. اگر رژیم ایران سوریه را – که کشوری با اکثریت جمعیت سنی است که تحت حکومت اقلیت شیعه/علوی قرار دارد – از دست بدهد، نقشههایش برای هلال شیعه نقش بر آب خواهد شد. در غرب خاورمیانه، با قطع شدن شریان حیات حزبالله در لبنان، رژیم ایران «مرز زمینی» خود با اسرائیل که مدام برای فشار آوردن روی سرزمین یهود از آن بهره میبرد را از دست خواهد داد. بعلاوه، دسترسی رژیم به بسیاری از مکانهای استراتژیک مدیترانه و در نتیجه به گروههای جهادی شیعه یا وابسته به اخوانالمسلمین در نوار غزه قطع خواهد شد. در جنوب خاورمیانه نیز نفوذ رژیم در عمان و یمن کاهش یافته و در نتیجه تهدیدات کمتری متوجه امارات متحده عربی و پادشاهی عربى سعودی خواهد کرد. در مجموع، در هم شکسته شدن هلال شیعی سلطهٔ اردوگاه شیعیان بر خاورمیانه را پایان داده و به احتمال زیاد به تغییرات اساسی در توازن قدرت منطقهای خواهد انجامید.
بنابراین برای جمهوری اسلامی بسیار مهم است که به بهانهٔ دفع داعش و القاعده، وضعیت موجود را به شکل درگیریهای بیپایان در خاورمیانه – بویژه در سوریه – حفظ کند. دقیقا به هوای حفظ هلال شیعه بود که رژیم ایران، که سرانجام در سال 2015 به توقف موقت پروژه هستهایاش تن داد، با چنگ و دندان برای حفظ سوریه در حوزهٔ نفوذش جنگیده. رژیم به خوبی میداند که هر زمان جو بینالمللی به سودش باشد – مثلا وقتی که رئیسجمهور آمریکا از حزب دموکرات باشد – میتواند جاهطلبیهای هستهایاش را احیا کند؛ اما بازیابیِ مجددِ حوزهٔ نفوذِ از دست رفته برایش بسیار دشوار خواهد بود اگر کاملاً غیرممکن نباشد.
سال 2015 اولین باری نبود که رژیم ایران پروژهٔ دستیابی به سلاحهای هستهای خود را متوقف میکرد تا بعداً آن را با شدت بیشتری پی بگیرد. با الگو قرار دادن کره شمالی، رژیم از اواسط دههٔ 1990 با جدیت برنامهٔ توسعهٔ صنایع و سلاحهای هستهای خود را آغاز کرد تا ضمانتی ایجاد کند برای حیاتش در برابر نفوذ غرب. هنگامی که جورج دبلیو بوش به عراق حمله و رژیم بعثی صدام حسین را سرنگون کرد، اسلامگرایان در ایران که بوش قبلاً آنها را ضلعی از اضلاعِ «محور شرارت» نامیده بود ترسیدند بعنوان هدف بعدیِ «جنگ علیه تروریسم» وی مورد حمله قرار بگیرند، و لذا پروژه هستهایشان را فوراً متوقف کردند. با این وجود، به محض تحلیل رفتن حضور نیروهای آمریکایی در عراق، ابتدا در زمان بوش و سپس در زمان اوباما، سانتریفیوژها بار دیگر و این مرتبه بسی سریعتر در ایران چرخش گرفتند. چنانکه که گزارشهای اخیر آژانس بینالمللی انرژی اتمی آشکارا نشان میدهد، برجام 2015 – که این روزها بسیاری در غرب مصمم به احیای آن هستند – در جلوگیری از جاهطلبیهای اتمی رژیم اسلامگرا کاملاً ناکام مانده.
اما نکتهٔ اصلی این بازیِ موش و گربهٔ اتمی این است که نمایشِ مکررِ وقفه و شروع دوبارهٔ پروژه هستهای رژیم ایران تنها برای رَدگُمکنی است. در حالی که غرب تمام توجه خود را معطوفِ موضوع هستهای کرده، رژیم آهسته و پیوسته کمان بحران خاورمیانه را از طریق تروریسم، فرقهگرایی، شبهنظامیگری و جنگهای متعارف گسترش میدهد. و اینجا اهمیت سوریه برای پروژهٔ هلال شیعیِ رژیم روشنتر میشود. اهمیت استراتژیک سوریه برای رژیم ایران به حدی است که مهدی طائب، نماینده ویژه رهبر در سپاه پاسداران، آن را «استان سی و پنجم ایران» نامید؛ و افزود حفاظت از سوریه مهمتر است از حفاظت از خوزستان، که استان نفتخیزی است در جنوب غربی ایران که در زمان جنگ ایران و عراق (1988-1980) از محورهای اصلی نبرد بود.
هلال شیعه از منظر دیگری نیز برای رژیم اهمیت بنیادی دارد، و آن تاثیر وضعیت هلال بر موقعیت رژیم در درون ایران است. در اینجا باید ایدئولوژی اسلامگرایانهٔ خاص رژیم را در نظر گرفت، که امپریالیسم منطقهای رژیم را از بسیاری جهات نمودِ توتالیتاریسم داخلی آن میکند. در حقیقت، توتالیتریسم و امپریالیسم رژیم اسلامگرای شیعی به یکدیگر بازخورد میدهند.
اشکال کلاسیک امپریالیسم که ریشه در دموکراسیهای غربی داشتند بطور کلی کشورهای خود را تحت تاثیر جنبههای ناخوشایند امپریالیسم قرار نمیدادند. بر فرض مثال، در حالی که امپریالیستهای غربی در مستعمرات خود و کلا در خارج از کشور جنایاتی مرتکب میشدند، دموکراسی در داخل کشورهای خودشان در حال شکوفا شدن بود.
در مقابل، رژیم اسلامگرای ایران یک قدرت تمامیتخواه امپریالیستی در مایههای اتحاد جماهیر شوروی و آلمان نازی است. این رژیم ایدئولوژی سرکوبگرانه خود را به تمام حوزههای نفوذش در داخل و خارج از کشور تسری میدهد. مطابق شواهد تاریخی، رژیم ایران در دورانهایی که در خارج از کشور قدرتمند بوده بیرحمانهترین جنایات را در داخل کشور مرتکب شده.
بدین ترتیب، بیرون راندن رژیم اسلامگرا از خاورمیانه که به از دست دادن نفوذ منطقهای و توانایی بسیج نیروهای فرقهای و نیابتیاش خواهد انجامید، سرنگونی رژیم بدست میلیونها شهروند ناراضی و معترض ایرانی را محتملتر خواهد کرد. در هم شکستن هلال شیعه اولین گام به سوی برقراری صلح، ثبات و دموکراسی در خاورمیانه است.