لحظه حبس اشک
مرد تهیدست کلیههایش را میفروشد تا برسفره کودکانش غذا بیاورد. یا خونش را میفروشد تا برایشان دارو بخرد. و چهره مشهور مرفهی هم وجود دارد که اشکش را میفروشد و بهایش را با پول بسیار و فراوان دیده شدن میگیرد. این چیزی است که در بیشتر برنامههای « تاک شو» یعنی عرضه سخن میبینیم یا دربخشهای واقعی تلویزیون.
مهمان پیش روی گوینده مینشیند که ترجیح میدهد مهمان زن باشد و شروع میکند به پاسخ دادن به پرسشهایی که برای به دردسر انداختن او طراحی شدهاند. گوینده در بیوگرافی مهمانش فرومیرود. در جزئیات ریز زندگی خصوصیاش سرک میکشد و از موقعیتهایی میپرسد که دوست دارد از یاد ببرد. یا چنین به ما نشان میدهد که دوست دارد فراموش کند. اما او هنرمندی روشن و رکگوست و از دادن پاسخ طفره نمیرود. هنرپیشهای است که همه زندگینامهاش را میدانند و چیزی برای پنهان کردن ندارد. آیا درست است که برای بار پنجم ازدواج کردی؟ نه، این فقط شایعه است و اگر ازدواج کردم به تو قول میدهم اولین کسی خواهی بود که خبردار میشود. مهمان از ظلم شایعاتی که زهر در زندگیاش میریزند گله میکند، سرش را پایین میاندازد و چیزی نمانده گریه کند.
به یک میان برنامه آگهی میروند و ما دست به سینه مانند دانش آموزان زرنگ درانتظار برگشتنشان سرجایمان مینشینیم. آگهی بازرگانی به ما وعده اشکهای بیشتری میدهد. ما اشک میخواهیم. آن لحظهای که ستاره مژههای پرپشتش را برهم میگذارد و سورمه برگونههای شادابش راه میافتد. لحظهای که کارگردان دنبالش میگردد و از فیلمبردار میخواهد که روی صورت گریان «زوووووم» کند. صفحه دچار هیجان میشود وقتی نمایش به اوج میرسد. باید اشکی را که از چشم گریخته با بزرگترین تصویرشکار کرد. بعد مجری برنامه بزرگواری میکند و دستور میدهد به مهمان دستمالی بدهند و به یک میان برنامه میروند تا آرایش به هم ریختهاش را سرو سامان بدهند.
دوران المنفلوطی سپری شده، اما هنوز دستههای طویل و عریضی از عاشقان «اشکها» وجود دارند. مادران دستمال به دست فیلمهای امینه رزق و فاتن حمامه و شادیه را دنبال میکنند. دخترک از مادرش که تلویزیون تماشا میکند واشک میریزد علت را میپرسد و مادر جواب میدهد:« فردا که بزرگ شدی میفهمی». دختر بزرگ میشود و خیال میکند فهمیده. با دوستانش به سینما میرود و پیش از تهیه بلیط بسته «کلینکس» میخرد. مصیبتها جذابند و اندوه زیباست و اشک ریختن از بار دلهای تشنه عشق میکاهد. تماشاگران با چشمان سرخ و جانهای شاداب گروه گروه از سالن بیرون میزنند. پول فیلم تباه نشد.
اما تنها ستارهها نیستند که دربرنامه تلویزیونی گریه میکنند. و نه دختران درسینما. رهبرانی هستند که قدرت اشک را میشناسند و آن را در موقعیتهای بحرانی دربرابر همگان رها میسازند. در طول دوران رهبرانی در شرق و غرب دیدهایم که این تمرین موفق را انجام میدهند. تو قوی هستی اما از غمهای مردم مغمومی. دلت با آنهاست. نبض دردهایی را که میکشند میگیری و دربرجهای عاج ازآنها جدا نیستی. بعد هم هزار قلم آماده میشوند تا درباره گویایی اشک بنگارند و «ای محبوب جان گریه نکن».
کارگردان سریال « کراون/تاج» مقداری گلیسرین بر گونه الیزابت دوم گذاشت. اما ملکه بریتانیا حواسش بود کسی او را حال گریستن درجمع نبیند. شاید اشکهایی در تشییع جنازه پدرش ریخته و پوشش دانتیل روی صورتش آنها را پنهان ساخت. یا پلکش را هنگام پردهبرداری از بنای یادبود قربانیان جنگ پاک کرد. اشک اشک نبود چیزی درمایههای اشک. حتی عروسش لیدی دیانا درپاییز 1995هم کام بینندهها را به اشکلی ترنکرد. درگفتوگوی معروفش با «بی بی سی» اندوهگین و شکسته بود و حرفهای اسفانگیزی میگفت درحالی که مجری و کارگردان و گروه فیلمبرداری ترغیب میشوند اشکی را که از چشمش میگریخت شکار کنند. نمیدانستند که او با مشاورانش قبل ازآن آهنگ هر جمله را سنجیده و اثر هر نگاه و آهی را چیده بود. شایسته شاهزاده محبوب نیست که به طرف یک ملودرام برود. او بانوی ضعیف قوی است که بنیادهای تخت را به لرزه درآورد.