احساس بی اثری: ایدئولوژی یا واقعیت عینی
همراهی فردی از طبقه بالای جامعه از یک سیستم ناعادلانه و تبعیض آمیز قابل درک است. برای او همه چیز بر وفق مراد است و سیستم به بهترین شکل منافع او را تأمین میکند. او دلیلی برای عدم همراهی ندارد.
برای فردی که در لایههای میانه یک سیستم ناعادلانه قرار دارد، باز همراهی با سیستم قابل فهم است. تصور او این است که با گذشت زمان و با همراهی با سیستم او قادر خواهد بود که به ردههای بالاتر سیستم راه یابد. او، در عین حال، وضع خود را بهتر از محذوفان و فقراء میبیند؛ بنابراین هم حظ میکند و هم نگران هر گونه تغییر جدی است که منافعش را به خطر بیندازد؛ و بنابراین حاضر است چشم بر «برخی کاستیها» بربندد.
در این بین، اما همراهی فردی که در لایههای پایین یک سیستم ناعادلانه (بهطور مشخص فقراء و محذوفان) با یک سیستم تبعیض آمیز قابل فهم نیست. اینکه چرا محذوفان و فقرا و تهیدستان ساکت میمانند جای تأمل دارد. یک دلیل این سکوت و انفعال را برخی نظریه پردازن به عنوان «انفعال فقرا» نظریه پرداری کردهاند. از منظر آنان فقیران دنبال بقا هستند و از هر گونه کنشی که بقا آنها را به خطر میاندازد اجتناب میکنند.
رویکرد دیگر این است که فقرا منفعل نیستند. آنها مبارزه میکنند. اما مبارزه آنها در سطح سیاست روزمره و غیر رادیکال است. فقرا، به تدریج و آهسته خود را بر سیستم تحمیل میکنند (کتاب «سیاست به مثابه زندگی» آصف بیات را ببینید). این رویکرد، به واقع نزدیک تر است. فقرا و محذوفان از طریق دنبال کردن ملزومات اولیه بقا خود را نه تنها خود را تحمیل میکنند که در تحقق مطالبات خود پیش نیز میروند.
با این حال یک سئوال باقی میماند: آیا فقرا از کنش خود درک مقاومت گونه دارند؟ آیا انسانی که در حاشیه شهر زمینی را تصرف میکند، خانه میسازد و آب و برق رایگان میگیرد، این کنش را به عنوان بقا میفهمد یا مقاومت؟ برداشت من این است که او کنشهای خود را در محور بقا میفهمد، گرچه پیامدهای آن مقاومت گونه است. آصف بیات بحث نیت را در فهم کنش مقاومتی به چالش میکشد. نیت فرد (و درک او) اهمیتی در فهم مقاومتی بودن یک کنش ندارد.
بحث نیت، گرچه درست است، اما یک سئوال را بی پاسخ میگذارد: چگونه ممکن است که یک فرد محذوف بتواند روز جدیدی را در یک سیستم تبعیض آمیز شروع کند و خود را مجاب سازد که سکوت کند و درک اعتراضی و مقاومتی از کنشهای خود نداشته باشد؟ چنین سکوتی تحقیر آمیز است و فرد نمیتواند از بعد روانی با آن سازگار شود. یک پاسخ ممکن است ترس باشد. اما حتی پذیرش ترس ساده نیست. این گزاره که «به من ظلم میشود و من میترسم که پاسخ دهم» تعارضات درونی برای فرد دارد.
به نظر میآید که مکانیسمهای مختلفی وجود دارند که کمک میکنند فقرا و محذوفان از این تله خارج شوند. آنها ممکن است با تحریف منبع ظلم یک سیستم تبعیض آمیز را تبرئه کنند. برای مثال آنها ممکن است دلیل فقر و محذوفیت خود را در ناتوانیهای فردی یا خانوادگی ببینند. یا ممکن است آن را به عنوان «خواست» و «امتحان الهی» تصور کنند. یا تصور کنند که برای «امور والاتری» مانند «نظم جامعه،» «دین،» «مصالح کشور» و… سکوت کردهاند و حتی احساس قهرمان گونه از خود داشته باشند.
یکی دیگر از این مکانیسمها «ایدئولوژی بی اثری» است: یعنی باور به اینکه کنش اعتراضی من تغییری ایجاد نمیکند. سیستم به شکلهای مختلف و مدام به طبقه فقیر و دیگر محذوفان القا میکند که «امکانی برای ایجاد تغییر» وجود ندارد و «از دل اعتراض جز هرج و مرج بیشتر» چیزی به دنیا نمیآید. این رویکرد، هم طبقه متوسط را از فقرا و جنبش آنها میترساند؛ و هم آنکه با بی اثر نشان دادن کنش اعتراضی طبقه فقیر را به سمت همراهی با نظم موجود میکشاند.
احساس بی اثر بودن، به این معنا، شاید بتوان گفت، بیش از آنکه ریشه در واقعیت عینی داشته باشد ابزاری است که از یک سو به فقرا امکان میدهد تا در سایه «سیاست بقا» چشم بر بی عدالتیها ببندند و با ضمیری آرام زندگی روزانه خود را ادامه دهند و از سوی دیگر به سیستمهای ناعادلانه و تبعیض آمیز اجازه میدهد که خود را بازتولید نمایند و ممکن شوند.
منبع: کانال تلگرامی «ریزوم»، کانال شخصی نویسنده