مرثیهای برای دختران قبیله.. برای دختران بی دفاع قبیله
چندی پیش «سپیده قلیان» از دختران و زنان عربی نام برد که در زندان تحت شکنجه، فشار روحی، اهانت و تحقیر «مضاعف» زندانبانان قرار داشتند.. دختران و خواهرانی را به نام یادآوری کرد که گناهشان تغییر مذهب شوهران و بستگانشان بودهاست..از «خواهر عربم» نام برد که «چش و چالش» کاملاً کبود بود.. او را «گروگان» گرفته بودند تا شوهرش تسلیم شود..او را «کتک» میزدند.. اما نه، «کتک» کلمهای نیست که بتواند شرایط آن زن و دختر را توصیف کند.. او را شکنجه و شکنجه و شکنجه میدادند تا «اعتراف» کند.. سپیده صدها زن عربی را به یاد دارد که نه مسلمانی از آنها یادی کرده، نه «مسیحی» و نه سکولاری.. سپیده از نشاندادن زخمهای خود و «زهرا» سخن میگوید.. زخمهای بدن.. زخمهای آشکاری که تن دختران و زنان قبیله را.. تن دختران قبیله من و تو را.. جولانگاه حرامیان شکنجه گر کرده..
آه چقدر دردناک است اسارات دختران و زنانی که در بیرون از زندان به دلیل تابو بودن بدنشان قربانی داس و تبر و چاقو میشوند و در زندان بدنشان طعمه شکنجهگران است برای گرفتن اعتراف.. کاش میشد دختران قبیله بدون تن آفریده میشدند تا چنین تاوانی نپردازند..
آه چقدر دردناک است اسارات در دستان پلیدی که باکرگان محکوم به اعدام را برای فرستادن به «جهنم» به عقد شکنجهگر درمیآورد و پس از مرگ جسم بی جانشان را هم به خانواده تحویل نمیدهد..
سپیده از مکیه، سکینه، فاطمه، سوسن، معصومه، خلود، مریم و ماریا میگوید.. زنانی که در زندان گروگان حکومتند و در بیرون از زندان گروگان سنتهای منسوخ.. دختران قبیله البته گروگان شارلاتانها نیز هستند.. آنگاه که از درد و رنج و نالههای بی فریاد رسشان به عنوان ابزاری برای مشروعیت دهی به سرکوب و تبعیض سوء استفاده میشود.. آنگاه که «ما» را به گذشته ارجاع میدهند و مزورانه امری تاریخی را به سان واقعیتی عینی بر دختران قبیله تحمیل میکنند.. آنگاه که رندانه به بهانه دفاع از زنان ذبح شده، همهٔ «ما» را.. مرد و زن و کودک و پیر و جوان را.. در محضر تاریخ ذبح میکنند...
زمانه اما شاهد است که دختران قبیله ما یک بار برای «زن بودن» و یک بار هم برای «عرب بودن» شکنجه شده و به گروگان میروند و همزمان قربانی حکومت و سنتهای فرسوده و شارلاتانها میشوند...
من اما میخواهم از پدر و شوهر و برادری بگویم که قرار است حامی و پشتیبان و مدافع زنان و دختران قبیله باشند.. از مردانی بگویم که «شرف» خود و قبیله را در «جنسیت» میبینند و زنان و دختران قبیله را «ناموسی» میپندارند برای تثبیت جایگاه اجتماعی خویش.. در این شرایط فاصله «غیرت» و «جنایت» به نازکی یک تار مو میشود و «سبعیت» بجای «شجاعت» جا زده میشود.. چقدر سریع است جابجایی موقعیت این مردان از یک «حامی» به یک «جانی»..
آه چقدر دردناک است کشتن خواهر، همسر یا دختر برای سربلندی خود و قبیلهٔ خویش.. این مردان چگونه میتوانند گذشته زندگی مشترک با همسر و خواهر و دختر خویش را این چنین در لحظهای جنون آمیز ذبح کنند و خود را پاک کننده لکه ننگ بشمارند؟.. اینان چگونه میتوانند با تبعات احساسی و روانی چنین فاجعه ای ادامه زندگی بدهند؟.. اما آنها از این منظر به دختران قبیله نمینگرند.. آنها دختران قبیله را فرصتی برای اثبات «مردانگی» میدانند.. چه هنگامی که پدرِ دختری هستند، چه وقتی که برادرِ خواهری میباشند و چه زمانی که شوهرِ زنی بشمار میروند.. اینان موقعیت «زنانگی» را تهدیدی بالقوه میدادند که در زمان مناسب باید این تهدید را رفع کرد.. یا با ازدواج در سنین پایین یا با سهم کمتر در ارث یا با حبس در خانه و تبدیلشدن به ماشین تولید بچه یا با تحقیر و ضعیفه پنداشتن یا در صورت لزوم با «سر بریدن» میبایست این تهدید را از قبیله دور کرد.. رابطه پدر و برادر و همسری در قبیله بر اساس چنین تفکری از موقعیت زنانگی و مبتنی بر وجود دائمی چنین «تهدید» ی صورتبندی میشود..
بر این مبنا است که پدر آن دخترک سر بریده وی را با وعدههایی از خانه امن به قتلگاه میآورد و شوهر مانند درنده ای که به طعمهٔ خویش غلبه یافته آن جنایت از پیش طراحی شده را به اجرا میگذارد.. این چنین است که همه مردان قبیله احساس رضایت و سر بلندی کرده و به عاملان و آمران تبریک و شاد باش عرضه میکنند..
آه چقدر دردناک است لحظهای که «پدر» به دروغ آن دخترک را در آغوش گرفته و به وی «امان» داده بود.. آه چقدر دردناک است سکوت «برادر» ی که میدانست هم بازی کودکیش را قرار است به مسلخ ببرند.. آه چقدر دردناک و فاجعهبار است قصاب بودن یک «همسر».. آه چقدر تلخ است سرنوشت دختران قبیله من.. دختران قبیله تو..