خلق دوباره مسئله فلسطین
«معامله قرن» شایستگی همه هجوهایی که شد و حتی بیشتر از آن را هم دارد: نقاب زدن بر حق و عدالت. حمایت رهبری از رهبر که هر دو باید پاسخ دادگاههایی را بدهند و انتخابات در انتظار آنهاست. سرهم آودرن موضوع که انگار مسئلهای ملکی باشد. حذف «شریک» فلسطینی. ضعف پوشش بینالمللی... پس به احتمال زیاد شکست پیش رو باشد.
همه اینها از خطر «معامله» به عنوان سابقهای برای قانونی کردن واقعیت موجود نمیکاهند. صرف اعلام آن، سقف را به پایینترین حد میرساند و خبر از تمایلی میدهد (شاید هم بیشترشود) که میخواهد این جنگ را به هر قیمتی یا بهتر است بگوییم بی هیچ قیمتی تمام کند.
اما «معامله» از خلأ به وجود نیامده است و نتیجه توطئه و خیانت نیست. تاریخی وجود دارد که این جنگ به مدت یک قرن ادامه یافته و جهان عرب بسیار تغییرکرده و جهان تغییرات بسیاری کرده.
اما اغلب آن تغییرات به ضرر فلسطینیها بود: بدشانسی و سیاست بد و ضعف موضع در مذاکره همه جمع شدند تا این قرن را قرن ناکامیها بسازد.
از حق نباید گذشت که فلسطینیها طی یک قرن کاری نماند که نکرده باشند. هم صالح را آزمودند و هم طالح را. نتیجه هم تغییری نکرد. سال 1936 همچون خانواده و قبیله جنگیدند. میان سالهای 1967 تا 1982 به شکل سازمانها و گروهها مبارزه کردند. پس از سال 1993 مانند یک حکومت جنگیدند. در آستانه جنگ سرد و قبل و بعدش جنگیدند. از زمینهای اشغالی جنگیدند و دو انتفاضه شکل دادند، مسالمت آمیز و خشونتبار، ازآن طرف مرزها هم جنگیدند. با حمایت شوروی و چین جنگیدند. آنها با حمایت امریکا و اروپا به دنبال صلح رفتند. صلح محکم متجلی در عرفات و صلح نرم متجلی در عباس را تجربه کردند و صلح از پس دروازه اقتصادی فیاض را. درجنگ و صلح جریان «راست» یعنی فتح رهبریشان کرد و در جنگ دقیقا درآن جریانهای «چپ» مانند الجبهه الشعبیه و جبهه دموکراتیک و جریانهای اسلامی همچون «حماس» و «جهاد» رهبریاش کردند. «جنگ طولانی مدت ملت» را در پیش گرفتند و برای مدتی کوتاه به هواپیما ربایی روی آوردند و مجذوب تجربههایی از چگوارا تا ماندلا شدند و در میان صفوفشان برای افرادی چون کارلوس و سازمانهای انقلابی و تروریستی از اطراف جهان جا باز کردند، همان طور که برای اشخاصی صلح طلب و مخالف جنگ این کار را کردند. آغوش خود را به روی یهودیان ضد صهیونیزم از جمله یک حاخام باز کردند و به شورای ملی دعوتش کردند و به افکار خیرخواه اجازه دادند در محیط انقلابشان رشد کنند. در این میان با سازمانهای عرب محافظ کار و نظامی و نظام انقلابی همچون ایران ائتلاف کردند. برخی از آنها مانند « القیاده العامه/فرماندهی کل» و پیش از آن «الصاعقه» امتداد نظام سوری بودند و برخی از آنها مانند «جبهة التحریر العربیه» ادامه نظام عراق در دوران صدام و بخش بزرگتر که «فتح» سخنگویاش بود خود را پایبند به «تصمیم مستقل ملی» میدانست که هزینه هنگفتی بر فلسطینیها به دست حافظ اسد تحمیل کرد. در طول همه آن سالها، در سایه شعار «عدم دخالت در امور داخلی» کشورهای عربی عمل کردند و در سایه شعارهایی همانند « همه حاکمیت از آن مقاومت» فعالیت کردند که اکلیل دو جنگ داخلی اردن و لبنان شدند.
جهان عرب نیز در حدی که مشارکت داده شد وضعیتهای مختلفی را تجربه کرد و گاهی اوضاع را بغرنجتر کرد و برتلخیشان افزود. با اسرائیل به عنوان نظامهای محافظهکار و نظامهای نظامی جنگیدند. به عنوان متحد غرب و متحدان شوروی جنگیدند. در سالهای 1948، 1967 و 1973 با هفت ارتش سپس سهتا بعد با دو ارتش این اتفاق روی داد پیش از آنکه شعله جنگها از سال 1982 به لبنان و کرانه و غزه محدود شوند.
این راه رفته تاریخی با همه تناقضها و شکستهایش، خواهان بازتعریف یا خلق دوباره مسئله فلسطین است. حالا شفافیت از بین رفته است و جذابیت ضعیف شده.
امروز مثلا از محیط فلسطینی چهار صدا به گوش میرسد: خواهان تقسیم زمینهای 1947 هستیم. زمینهای 1948 را میخواهیم. زمینهای 1967 را میخواهیم. زمینهای1993 اوسلو را میخواهیم.
همچنین دیگر معلوم نیست مسئله یک مسئله ملی فلسطینی، قومی عربی یا اسلامی است که اقامه نماز در قدس در قلب آن قرار دارد یا همه اینها با هماند؟ آیا این مسئلهای سیاسی است و میتوان به زیر سئوال برد و با آن مخالفت کرد و از سئوال و اختلاف اندیشهها میزاید یا اینکه مسئلهای مقدس است و نمیتوان به زیر سئوال برد و نمیتوان در آن اختلاف داشت به گونهای که متعفن بشود و به حاکمان خودرأی واگذاشته شود تا از قداستاش بهرهبرداری کنند.
آنگاه آیا انقلابهای عربی برای مسئله فلسطین مفیداند و مکمل آن هستند یا رقیب آناند و به آن زیان میرسانند؟
در نهایت آیا «معامله قرن» خود «نکبه» بزرگی است که تلاش میکند نتایج جنگ 67 را در بدترین تأویلهایش رسمیت ببخشد یا فرصتی است برای رها ساختن نیروی انقلابی که راهنمایی برای آنها یافت نمیشود نه در میان خود فلسطینیها و نه میان سائر کشورهای عرب که درگیر مشکلات فراوان خود هستند؟
اکنون ضرورت بازآفرینی مسئله به شدت احساس میشود واولین گام در آن راه دور ریختن سخنان کهنه و تکراری در سیاست و ادبیات و رسانه است و جستوجوی سخنانی دیگر. و بد نیست گفته شود: سخنانی شوک آور و ناگهانی. و خلق دوباره بی شک از دوری گزیدن از خلاصه کردن موضوع میگذرد و اجتناب از جستوجوی آنچه نویسنده فلسطینی حسن خضر آن را « گوسفند کوره» مینامد. عباس و «حماس» و اوسلو و مقاومت و دیگران، پیش و پس از آنها... همه در آنچه امروز به آن رسیدیم شریکاند، اما فقط یک جریان به تنهایی همه این کار را نکرد. انداختن بار همه اینها بر دوش یک طرف بازگشت به منطق جنگ داخلی است.
حکومت خودگردان بد است؟ بله اما «حماس» چطور؟ «حماس» بد است؟ آری اما حکومت چطور؟ هر دو طرف بداند؟ پس جایگزین کدام است؟ مقاومت؟ با کدام جامعه و اقتصاد و روحیه و اراده؟ برخی میگویند:« ملت در برابر معامله». اما «ملت» کجاست؟ در ادلب؟
منبع: الشرق الاوسط فارسی