حملات موشکی در کابل؛ شقایق نوعروس که قرار بود به کانادا برود با برادرش جان باخت
شنبه 21 نوامبر 2020 است و آغاز هفتهای جدید و صبحانهی باهمی اعضای خانواده کنار هم. حرفهای ناگفته زیادی است، آن هم برای خانوادهای که مسافردار است، یک روز یکی میآید و روزی، دیگری بار سفر میبندد. اما کسی چه میدانست که قرار است مشعل و شقایق برای همیشه بار سفر را از زندهگی ببندند؟ در یک لحظهی کوتاه، در همان صبحانهی باهمی، در همان لحظهای که پدر با شوق به چشمان فرزندان جوانش نگاه میکند، با صدای مهیبی همه چیز برهم میخورد. ساعت حوالی 9 بجه صبح به وقت کابل است و به یکباره در اینجا خیرخانه، گوشهای از شهر کابل پایتخت افغانستان، روایتی مملو از درد به ثبت میرسد.
به گزارش روزنامه «هشت صبح» در ساعات نخست حملات موشکی در شهر کابل، یافتن اعضای خانواده قربانیان دشوار است و دشوارتر صحبت با آنان. برخی میگریند و برخی هنوز باور نکردهاند چه بر سر آنها آمده است.
با پیگیریهای انجام شده عاجل نمبر تماس مسعود را پیدا میکنم. چندین بار تماس میگیرم، اما پاسخی دریافت نمیکنم. بالاخره تلفن وصل میشود و مردی آن سوی خط با صدای گرفته، پاسخ میدهد. به محض اینکه میگویم شقایق و مشعل، بغضش میترکد، اما خود را خیلی زود آرام میکند. انگار او این روزها مسوولیت سنگینتری دارد و نباید خود را از دست بدهد، وقتی برادر به سوگ دو جوانش نشسته است و او در مقام کاکای جانباختهگان باید هم تسلای دل بیقرار برادر باشد و هم پاسخگوی دیگران.
از آن سوی خط گاهی پایین و بلند صدای ناله و گریه میآید، میگوید: «ساعت حدوداً 9 بجه بود که برادرم زنگ زد. معمولاً در او ساعت خیلی به مه زنگ نمیزد، برای همی گفتم چه کار خاد داشته باشه، خدایا خیر. از طرفی هم خبر شده بودم که کمی شهر ناآرام است. همو قسم که طرف وظیفه میرفتم، جواب دادم. تا امروز صدای برادرم ره ای قسم نشنیده بودم. توان گپ زدن نداشت و فقط گفت خود ره برسان که بیچاره شدم…».

مسعود ادامه میدهد: «خانهی برادرم خیرخانه است، نزدیک لیسه غلامحیدرخان. بسیار نگران شده بودم و پر از تشویش. با خود گفتم شاید خانم برادرم ناجور اس که به مه گفته. عاجل خوده رساندم. دور و بر خانه حالی بود که خدا نشان نته. همی که چشمم به منزل سوم افتاد، دست و پایم سست شد، گفتم خدایا خودت رحم کو. چه بگویم… به خانه برادرم رسیدم. برادرم یک گوشه افتاده. تا چشم کار میکد، خون بود روی زمین و دیوار خانه و کلکینهای شکسته. شقایق و مشعل غرق در خون و خانم برادرم هم به شدت زخمی و ضعف کده در یک کنج دیگر خانه. راکت اصابت کده بود».
مسعود وضعیت خوبی ندارد، با استرس و پراگنده کلماتش را بیان میکند. به او حق میدهم که در چنین شرایطی آرام و قرار نداشته باشد. میگوید: «وقتی وضعیت را دیدم، فهمیدم باید خوده کنترل کنم. برادرم خوب نبود و شرایط نورمال نداشت. به اطرافیان گفتم که هله باید زخمیها ره ببریم شفاخانه. راستش امید نداشتم، از آنها خیلی خون رفته بود. در همان ساعت اول رویشان رنگ پریده و لبهایشان سیاه و کبود گشته بود. شقایق، مشعل و خانم برادرم ره بردیم کلینیک خیرخانه. به برادرم امید میدادم، او با همهی قوت و استواریاش زخم دیده بود و حال مطلوبی نداشت. ناله یک مرد محکم چه معنا میتانه داشته باشه جز از دست دادن خود و فروریختنش د برابر یک حادثه پر از غم؟»

او اضافه کرد: «شقایق و مشعل در همان لحظات نخست در شفاخانه جان خوده از دست دادن. برادرم هم با مه بود که اطلاع دادن. نمیشد پت بکنم. خانم برادرم اما در کما است و وضعیتش بسیار وخیم. چه میشد کرد جز تسلیم در برابر رضای خدا؟»
خبرنگار روزنامه «هشت صبح» نوشت، به مسعود گفتم از شقایق و مشعل برایم بگو، از برنامههایشان، از زندهگیشان از رویاهای این دو جوان که خیلی زود پرپر شدند. آهی از نهادش برمیخیزد و میگوید: «شقایق نوعروس کاکا دیگر نیست. قرار بود در همی چند روز آینده عازم کانادا شوه، اما امروز زیر خاک آرام میگیره؛ ای کتیبه غصه نیست، پس چیست؟ ما حق داریم از این غم بمیریم. باور کنین از این غم میمیریم. او از برادرزاده 20 سالهام و ای هم از مشعل 21 ساله که هر وقت با هم گپ میزدیم، برای آیندهاش چهقدر برنامه داشت. تازه از ترکیه آمده بود و میخواست به دانشگاه بره. دو جوان، دو آینده، دو رویای ناکام ره امروز از دست دادیم… این روزها خانه برادرم پر از هلهله بود، هم عروسی داشتیم هم مشعل تازه از سفر برگشته بود. عروسی ما به همی راحتی تبدیل شد به مراسم فاتحه و شادی ما مبدل شد به غمکده ویران برادرم. ناامنی از دروازهها عبور کده و به چاردیواری خانهها رسیده، پس د دوحه از چه گپ میزنن وقتی ما ره در داخل خانه خودمان میکشن؟ مه خودم کارمند دولت استم، اما اعتراض دارم، انتقاد دارم، جگرم خون است از این اتفاقات. ما ره در حریم شخصی خانه خودمان غرق در خون میکنن، بعد میگن که صلح نزدیک است».
مسعود با حالت پریشان و نزار که به سختی حرف میزند، میگوید: «میرویم پیکر مشعل و شقایق را در تپه کلولهپشته به خاک بسپاریم… میگویم: غم آخرتان باشد!».
شایان ذکر است که وزارت امور داخله افغانستان تایید کرد که بامداد شنبه 21 نوامبر 2020 به شهر کابل 23 موشک شلیک شد که در نتیجه هشت نفر جان باختند و 31 نفر دیگر زخم برداشتند که شقایق و مشعل از جمله قربانیان این رویداد بودند. هنوز هیچ گروهی مسئولیت این رویداد را به عهده نگرفته است.