روزنامه هشت صبح دوشنبه 17 اوت به قلم هما همتا خانۀ امن زنان در شهر کابل پایتخت افغانستان را بازتاب داده جای که بیشتر شهروندان افغان از آن تصور مختلفی دارند.
این روزنامه نوشت، دروازهی بزرگی در یکی از کوچههای کابل باز میشود. من و همکارم با موتری که ما را به خانهی امنِ زنان آورده، وارد حویلی میشویم. دو مرد که ظاهراً گاردهای محافظتیاند، دروازه را باز کردند. از موتر پیاده شدم. یک منزل مسکونی را جلویم دیدم. فضای ساکت و آرامی داشت، همچون زنان فراموششدهای که در آنجا زندهگی میکنند. در همان بدو ورود، دوربین، مبایل و ضبطکنندههای صدا را از ما گرفتند. بردن هر وسیلهای که بتواند عکس بگیرد یا صدا ضبط کند به داخل تعمیر، ممنوع است. یکی از کارمندان به استقبال ما آمد. با خوشرویی ما را به سمت دروازهی ورودی راهنمایی کرد. او به آنهایی که به خانهی امن پناه آوردهاند، سواد یاد میدهد.
بعد از عبور از دو دروازه به دهلیز رسیدیم. سروصدای خاصی را نمیشد شنید. خانهی امن، راز زنان زیادی را درون خودش جا داده و همچنان ساکت و آرام آنها را در سینهاش نگه داشته است. از راهروها که میگذشتیم، به اتاقهایی که محل بودوباش آنها است، نزدیکتر میشدیم.
قصههای مختلفی را در مورد خانهی امن شنیدهام، اینکه مثلاً از زنانی که در آنجا زندهگی میکنند، بهرهکشی جنسی میشود. همین روایات مرا روزبهروز کنجکاوتر میکرد تا بتوانم اجازهی ورود به این خانه را بگیرم و زندهگی زنانی را ببینم که به جرایم عاشقانه و فرار از منزل به دلیل خشونت خانوادهگی، به آنجا پناهنده شدهاند. زنانی که به اتفاقاتی که باب میلشان نیست، «نه» میگویند و از چارچوبی که خانواده و اجتماع به نام فرهنگ و سُنت به آنها تحمیل میکنند، پا فراتر میگذارند.
خانهی امن، مکانی است که زنهای آسیبپذیر زیادی را پناه میدهد. بعضی از آنها دوباره به خانوادههایشان برگردانده میشوند که برگشتن به خانواده گاهی قتلهای ناموسی را نیز در پی دارد و به همین دلیل بسیاری از این دختران نمیخواهند به زندهگی با خانوادههایشان تن دهند. زنانی که در خانهی امن هستند، حداکثر تا سه سال میتوانند آنجا باشند و در این مدت میتوانند به صنفهای سوادآموزی، خیاطی و پرورش سمارق که در این مرکز آموزش داده میشود، اشتراک کنند. در مدتی که آنها در آنجا هستند، خدمات صحی نیز برایشان ارائه میشود.
مکان دنج و آرامی است. هر اتاق حداقل دو پنجره به سمت بیرون دارد و در شعاع مستقیم آفتاب قرار دارد. زنهایی که آنجا هستند، در طول هفته اتاقهایشان را تمیز و در صنفهای آموزشی اشتراک میکنند. استفادهی وسایل آرایشی در آنجا ممنوع است.
استاد میگوید ما نمیتوانیم به مردمی که بیرون از این فضا هستند، بگوییم که در خانهی امن کار میکنیم. این حرف او به خاطر موجودیت حاشیههایی است که در مورد این مکان وجود دارد؛ حرفهایی که از سوی کارمندان این خانه، بیبنیاد خوانده میشود.
وی اضافه کرد: «به نظر مه فقط رسانهها میتانه ای باور غلط ره از بین ببره و تصویر نادرستی که از خانه امن برای مردم ایجاد شده ره از بین ببره».
خانه امن زیر چتر کمیسیون مستقل حقوقبشر و ریاست امور زنان کابل کار میکند. مکانی که برای وارد شدن به آن باید از هفت خوان رستم گذشت. زنانی که در آنجا هستند، شدیداً آسیبپذیر اند، برای همین به سختی میشود وارد خانهی امن شد و با این زنان صحبت کرد.
وارد یکی از اتاقها میشویم که ظاهراً صنف سوادآموزی است. در حاشیهی اتاق یک میز با چهار چوکی گذاشته شده است. روی یکی از چوکیها مینشینم. استاد میرود تا یکی از شاگردانش را بفرستد.
جایی نشستهام که در اطرافم پُر از کاردستیهایی است که این دختران ساختهاند. میتوانست برای هر کدام ما اتفاق بیفتد که در این موقعیت قرار بگیریم. میتوانست برای هر کدام ما اتفاق بیفتد که امنترین مکان دنیا که خانه و خانواده است، ناگهان روی سرمان آوار شود.
سکوتی که در جو اتاق حاکم است، با چرخیدن دستگیرهی دروازه به هم میخورد. از میان هزاران فکرِ در سرم، خودم را جمع میکنم و پشت میزی داخل این اتاق مینشینم.
فقط چند تکه کاغذ سفید و یک قلم با خودم دارم. دختر جوانی با قدمهای آرام به من نزدیک میشود. از جایم بلند میشوم و میخواهم با او دست بدهم؛ اما ترسی که از چشمهایش بیرون زده و به تمام اعضای بدنش سرایت کرده است، منصرفم میکند. تلاش میکنم طوری به او نگاه کنم که احساس امنیت کند.
دو زن در دو سوی میز، در جغرافیایی به اسم افغانستان، با دو دنیایی که شباهتهای زیادی به هم دارند. هردو رنج کشیدهایم، هردو زخم خوردهایم. او قدرت این را داشته است که به هر آنچه باب میلش نیست، بگویه: نه!
با حرفهای ساده شروع میکنیم. حال همدیگر را میپرسیم و میگوییم بله، امروز چهقدر هوا خوب است!
نصیبه (اسم مستعار) بیست سالش است. او چهار ماه قبل از ظلمی که مادراندرش بر او اعمال میکرد، از ولایت بامیان فرار کرد و به کابل آمد، ولی کاش تنها رنج زخمهایی میبود که از مادراندرش خورده است؛ او زخم عمیق عشق نافرجامش با محمد (اسم مستعار) را نیز با خودش به کابل آورد.
نصیبه وقتی مادرش را از دست داد، تکدختر بود و چهار برادر داشت. پدرش برای بار دوم ازدواج کرد و صاحب سه فرزند دیگر از همسر دومش شد. دو برادرش ازدواج کردهاند و حالا در کابل زندهگی میکنند. یک برادرش از او کوچکتر است. دشواریها زمانی مضاعف شد که برادر چهارمی را که تازه نامزد کرده بودند، از دست داد. نصیبه میگوید در جمع خانواده او تنها کسی بود که مرا حمایت میکرد.
نصیبه اضافه کرد: «برادرم عسکر اردوی ملی بود و در جنگ با طالبا کشته شد. روزی که خبر مرگ شه آوردن، هیچ یادم نمیره».
بغض گلویش را فشار داد و نتوانست به حرفهایش ادامه بدهد. جهان نصیبه، یکی از هزاران قصههای تلخی است که در اینجا به کرات اتفاق میافتد.
وی علاوه کرد: «از روزی که به اینجه آمدیم، دو دفه برادرم که ده کابل است به دیدنم آمده و هر بار همو یک سوال تکراری شه میپرسه؟ با کی فرار کدی؟ زود شو نام شه به ما بگو. اگه با کسی فرار میکدم، حالی اینجه نبودم».
زمانی که او تازه به خانهی امن آمده بود، او را به طب عدلی معرفی کردند و آنها گفتهاند که نصیبه تا حال رابطهی جنسی با کسی نداشته است.
نصیبه اظهار کرد: «حتا همو ورقای معاینه مه بر برادرم نشان میتم، اما به گپم باور نمیکنه». خستهگی ناشی از این سوال بیجواب در جسم و جانش رخنه کرده است که میشود به خوبی حس کرد.
او دو سال قبل زمانی که متعلم مکتب بود، عاشق پسری به اسم محمد میشود. محمد، همصنفی پسر کاکایش بود. نگاه آن دو نفر در مسیر مکتب با هم متلاقی میشود و پس از آن زندهگی عاطفی برای نصیبه رقم میخورد. او که جهانش به کارهای منزل و ظلم مادراندرش خلاصه میشد، به یکباره آن روی دیگر زندهگی را میبیند که عشق است.
محمد، بارها به خواستگاری نصیبه میآید، اما هربار پدر نصیبه به او جواب رد میدهد. او سرانجام با دختر دیگری ازدواج میکند و صاحب یک فرزند میشود.
وقتی در مورد محمد حرف میزند، آرامآرام با یک دست، پشت دست دیگرش را نوازش میدهد، تو گویی یادآوری محمد برای او زخم کهنهای است که هنوز خوب نشده و او تلاش میکند با این زخم مهربان باشد.
او درد دوست داشتن مردی را در سینه دارد که در آخرین نامه برایش نوشته است: یک روز نه یک روز ما حتماً به هم میرسیم؛ حرفی که مانند روزنهای کوچک در این روزهای تاریک به سوی نصیبه باز است. آسان نیست ایستادن پای رنجهای عزیز مورد علاقه، در روزگاری که عشق را نمیشاسند.
او در تاریخیترین زمان ممکن در خانهی امن به سر میبرد؛ در روزگاری که خبر سهیم شدن طالبان در حکومت افغانستان، ترسی است که همه را میلرزاند.
اگر طالبان در حکومت سهیم شوند، تکلیف زنانی که در خانهی امن هستند چه خواهد شد؟ طالبانی که هرزنی را که از خانه فرار کند، سنگسار میکنند.
نصیبه نگران است و به باور او اگر طالبان در حکومت سهیم شوند، آنها که دیگر در خانهی خودشان هم جا ندارند، آوارهی کوچه و خیابان خواهند شد و شاید اتفاقات بدتری منتظرشان باشد. او روزهایش را به سمت آیندهای نامعلوم به جلو میبرد.
این در حالی است که در چند روز گذشته محمداشرف غنی رئیس جمهوری افغانستان فرمان رهایی 400 زندانی خطرناک طالبان را امضا کرد؛ فرمانی که واکنشهای تندی را نیز به دنبال داشت.
همچنان، روند رهایی 400 زندانی «خطرناک» طالبان آغاز شده و قرار است در آینده نزدیک مذاکرات بینالافغانی میان دولت افغانستان و طالبان شروع شود.